کرت وونه‌گات، نویسنده سلاخ‌خانه شماره ۵، گهواره گربه و صبحانه قهرمانان در کتاب مرد بدون وطن می‌گوید ما داریم زمین را می‌کشیم و این نشان می‌دهد که تا چه حد دیوانه‌ایم و حالا این سیستم ایمنی زمین است که می‌خواهد این سیاره را از شر ما خلاص کند.

کرت وونه‌گات

به گزارش خبرنگار همشهری آنلاین، کرت وونه‌گات، نویسنده امریکایی، اوایل جوانیش را با جنگ جهانی دوم، اسارات توسط آلمانی‌ها و جان به در بردن از بمباران هوایی درسدن تجربه کرد و اواخر عمرش را در دوره ریاست‌جمهوری جرج بوش و یازده سپتامبر و فروریختن برج‌های دوقلو و شیوع بیماری سارس گذراند. سارس هم یکی از انواع ویروس‌ کرونا است که شیوع آن در نوامبر ۲۰۰۲ از چین شروع شد. ویروسی که احتمالا از طریق خفاش و بعد، از میزبان دوم که ظاهرا گربه زباد است، به انسان رسید. 

وونه‌گات در کتاب مرد بدون وطن، که مجموعه مقالات و آخرین کتاب او است، درباره مسائل گوناگونی نوشته است، از هر آنچه درباره زندگی آموخته است. 

او در بخشی از کتاب درباره زمین، انسان‌ها و نسبت میانشان چیزهایی نوشته است که به درد این روزهای ما می‌خورد. روزهایی که جهان درگیر شیوع کرونا است و همه چیز از جریان همیشگی خود خارج شده است.

بله سیاره ما بدجور به هچل افتاده است. ولی هچل همیشه وجود داشته. هرگز چیزی به اسم روزهای خوش گذشته در کار نبوده است. روزها فقط روز بوده‌اند، مثل باقی روزها او می‌نویسد: «ما داریم این سیاره را که یک سیستم حفظ حیات است با زهرهایی که از همه زلم‌زیمبوهای ترمودینامیک تولید می‌شود می‌کشیم. این زلم‌زیمبوها را با انرژی اتمی و سوخت‌های فسیلی به راه می‌اندازیم و همه هم این را می‌دانند و در عمل مورد توجه هیچ کس نیست. این خودش نشان می‌دهد تا چه حد دیوانه‌ایم. من که فکر می‌کنم خود سیستم ایمنی سیاره زمین دست به کار شده و دارد سعی می‌کند با تولید ایدز و انواع تازه آنفولانزا و سل و غیره و غیره خودش را از شر ما مردم خلاص کند.

ما مردم راستی راستی که جانوران چرند و ترسناکی هستیم. منظور نظرم همان آواز ابلهانه باربارا استرایسند است که می‌گوید مردمی که به مردم نیازمندند خوش‌بخت‌ترین مردم این جهانند. استرایسند دارد از مردم‌خواران و آدمخواران حرف می‌زند. برای خوردن غذا زیاد است. بله سیاره زمین دارد سعی می‌کند از شر ما خلاص شود، اما اگر از من بپرسید، خیلی دیر شده است.»

او مثل یک پدربزرگ دنیادیده که آنچه از جهان، زندگی و رسم آن می‌داند برای نوه‌هایش می‌گوید، با مخاطبان کتاب حرف می‌زند: «بله سیاره ما بدجور به هچل افتاده است. ولی هچل همیشه وجود داشته. هرگز چیزی به اسم روزهای خوش گذشته در کار نبوده است. روزها فقط روز بوده‌اند مثل باقی روزها و همان‌طور که به نوه‌هایم می‌گویم به شما هم می‌گویم. اینجوری به من نگاه نکنید. همین الان اینجا رسیده‌ام. آشغال‌کله‌های پیری هستند که می‌گویند شما بزرگ نمی‌شوید مگر آن که شما هم مثل آن‌ها بلای مشهوری را از سر گذرانده باشید. بلایایی مثل دوران رکود بزرگ اقتصادی، جنگ جهانی دوم، ویتنام یا چیزهایی مثل آن.

هر وقت احساس خوش‌باشی کردید در آن بین، در لحظه‌ای با حیرت فریاد بزنید یا به زمزمه بگویید یا فکر کنید که: اگر این قشنگ نیست، پس چی قشنگ است؟ قصه‌پردازان مسئول این اسطوره ویرانگر هستند. اگر نگویم اسطوره خودکشی. مدام در داستان‌ها می‌بینیم شخصی پس از گرفتار شدن در یک هچل وحشتناک سرانجام قادر است بگوید امروز برای خودم زنی شده‌ام یا امروز برای خودم مردی شده‌ام. نقطه. پایان.

وقتی بعد از جنگ جهانی دوم به خانه برگشتم عمویم دان، دستی به پشتم زد و گفت حالا دیگر برای خودت مردی شده‌ای. من هم زدم و عمویم را کشتم. نه، واقعا که نه. اما خیلی دلم می‌خواست می‌کشتمش. دان که عمو بده من بود می‌گفت هیچ مردی مرد نمی‌شود مگر اینکه برود جنگ.

اما من یک عموی خوب هم داشتم. عمو آلکس. این عمو برادرکوچکه پدرم بود. این عمو بچه نداشت. فارغ‌التحصیل هاروارد بود و در ایندیاناپولیس کارش در اداره بیمه جلب مشتری برای بیمه عمر بود و آدمی بود درستکار. خوب کتاب خوانده بود و شخص خردمندی بود و شکایت عمده‌ای که از آدم‌ها داشت این بود که آدم‌ها وقتی خوشحالند به ندرت متوجه خوشحالی خود می‌شوند. یک روز که مثلا در تابستان داشتیم در زیر یک درخت سیب لیموناد می‌خوردیم و از این در و آن در حرف می‌زدیم مثل زنبورهای عسل وز وز می‌کردیم، عمو آلکس ناگهان درمی‌آمد و پرگویی دلپذیر ما را قطع می‌کرد و با صدایی بلند و پر از تحیر می‌گفت: اگر این قشنگ نباشد، پس چی قشنگ است؟

و من نیز امروزه همان کار عمویم را می‌کنم و بچه‌ها نیز همان سنت را ادامه می‌دهند و نوه‌ها نیز. این است که مصرانه از شما می‌خواهم و از شما خواهش می‌کنم هر وقت احساس خوش‌باشی کردید، در آن بین در لحظه‌ای با حیرت فریاد بزنید یا به زمزمه بگویید یا فکر کنید که: اگر این قشنگ نیست، پس چی قشنگ است؟»

کد خبر 500089

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha